سلام خدای من
امروز چقدر خستم
یک هفتست استرس هایی دارم که مال خودم نیست. از اتفاقات خوب برای دیگرانه. از خودم ترسیدم. چون به یکیشون حسادت کردم و اصلا باورم نمیشد که این منم. و البته بقیه ناراحتی هام این بود که چرا برای من این اتفاقات خوب نمی افتاد، نه که برای اونا هم از بین بره. احساس مچاله بودن دارم. راستش به حال ف غبطه میخورم به اینکه حس میکنم تو خیلی دوستشون داری. به اینکه من اونقدر خوب نبودم که اونقدر دوستم داشته باشی. به حس دوست داشتنت نسبت به اونا حسودیم شد، غبطه خوردم، دلم گرفت. پر از غم شدم. صبح که بلند شدم باهات حرف بزنم، فقط دلم میخواست سکوت کنم و مثل این بچه مظلوما بشینم و سکوت کنم و بگم فقط ببین، من هیچی نمیگم، تو فقط ببین. استیصالمو، تنهاییمو، بی پناهیمو، اینکه به هیچ کس جز تو ایمان ندارم. به اینکه به هر کی جز تو ایمان داشتم، به بن بست خوردم و حالا بی پناه اومدم پیشت. و بدتر از اون اینکه هی داره پشت هم اتفاقاتی می افته که حالمو خراب میکنه. هی میخوان به خودم روحیه بدم، هنوز سر پا نشده، باز یه اتفاق یا خبر جدید، مثل رینگ بوکس، که تا میای بلند بشی، یکی محکم میکوبونه تو صورتت و دوباره پخش زمین میشی.
میگن وقتی کارد به استخون برسه، یعنی قراره اتفاقات خوب بیفته. میخوام بگم که کارد به استخوان و بدتر از اون به جگر رسیده و خودت اینو خوب میدونی. باورت میشه حتی نمیتونم بگم چرا اینجوری کردی باهام؟ چون یه چیزی در درون من میگه قراره یه اتفاق خوب بیفته و تو منتظر زمانشی و منم باید منتظر باشم. اونقدر تنهام که حتی نزدیکترین آدم تو زندگیم رو هم نمیخوام و نمیخوام چیزی بگم چون چیزی از عمق مشکلم کم نمیکنه. فکر کنم خود خودتو میخوام. خود خودت. و میدونم تو آستینت یعالمه معجزه برا من داری. میخوام بگم مثل 15 سال پیش، کارد به استخون رسیده، مثل 10 سال پیش کارد به استخون رسیده. میدونم صدامو میشنوی، پناهم باش.
خدای من ،من چشم به راه نگاهتم با عمق جان،فقط همین
و سالها بعد، و باز تکرار آن حس راز و سخت و تو خود میدانی و خودم و فقط تو میتوانی نه من، با من باش بر غم سنگین وجود و زمین و زمانم و مرا امان ده و مرا پناه باش و مرا همراهی ده یگانه در دوعالم از خزانه غیب
مرغ آمین دردآلودیست کاواره بمانده،رفته تا آن سوی این بیدادخانه بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه، نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده
الهی، مددی
و خدایی که در این نزدیکیست/لای این شب بوها لای آن کاج بلند
دوست خوبم، خدای مهربونم سلام، باز هم روزگار بسیار سخت برای هممون و من مستاصل از همه چیز و همه کس فقط به تو امیدوارم و خودت میدونی چه عمق امیدواری دارم، امیدوارم مثل بقیه نوشته هام، چند وقت دیگه که ان شاالله خیلی دور نباشه، بیام و بخونم و و باشوق و شور درونی فکر کنم به اینکه این ها هم به خیر گذشت الحمدلله. خدایا توان بده، درایت بده و قدرت تصمیمگیری درست به هممون، خدایا هرآنچه که صلاحه، به قلب و روح هممون سرازیر کن، خدایا میدونی که تنها پناه همه ما هستی. خدایا فقط میتونم صدات کنم و چشم به لطف و مهربونیت داشته باشم