دوباره خودت را نشان دادی ای سزاوار بودن....ای سزاوار ماندن.....
خودت را نشان دادی که نسیمی....که صبا را همیشه خوش خبری.....خودت را نشان دادی که آبی تر از آبی و لطیف تر از ابر های رها....
خودت را که می شود لایق تمام گذشتن ها خواندت...گذشتن از تمام گذشتنی ها...... گذشتن از نا گذشتنی ها.......خودت را نشان دادی که صمیمی تر از ستاره های یک خوشه ای....آنقدر به ماه نزدیکی که حرف از سال نوری گذشته ....حرف از سال که هیچ...حرف از نور هم گذشته.... تو به ماه آنقدر نزدیکی که از صمیمی هم گذشته .....
می خواهم از تو بگویم مثل قبل تر ها..... می خواهم بگویم...تو که......تو که.....
تو صدای مرطوب آب شده ای....تو بی کمی حتی کمی اغراق صدای تمام احساس ها شده ای......تو رو به روی آیینه ها پاک مانده ای....روشن تر از چشمه ها شده ای.....
تو گل شب بوی هزار فصل منی......تو اصل منی....... تو پرواز همیشه پرواز منی.....راز منی.......
تو از رقص برگ ها سبک بال تری....تو از روز و هفته و ماه ،سال تری.....تو میوه ای ،تازه ای ،کال تری ......تو آرام تر از سکوت منی.....تو صبور تر از سنگ صبور منی.......تو تا اینهمه حرف های منی.....تو تقدیم دلنوشته های منی......تو صاحب قلم و اشک های منی.......
تو فاش تر بگویم بهای جان منی....اصلا تو جان منی...........
تو روزگار سبز و سرخ و حتی تار منی...تو خودت را همیشه میزبان منی....سیر نمیشوم از اینکه می خواهم دوباره و چند بار دوباره تر بگویم......تو جان منی...........