خداوندا تو چه سخاوتمندانه می بخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح می گوئیم.
خدایای من امروز دوباره اومدم تا به خاطر همه ی لطفهایی که درحقم می کنی ازت تشکر کنم .
به خاطر اینکه اینقدر مراقبمی ازت ممنونم خدایا امروز دوباره یکی دیگه از بزرگترین نعمتهارو بهم هدیه
کردی.بخاطر این اتفاق خوب ازت ممنونم ،وقتی خودمو با پارسال مقایسه می کنم دقیقا می فهمم که
نتیجه ی امید به تو چه معجزاتی می کنه،میفهمم که فقط تو برای بنده هات کافی هستی،
خدای من،ای شور همه ی زندگی من،بازم ازت ممنونم ،بازم هزار بار ممنونم.دوست دارم.
دوباره خودت را نشان دادی ای سزاوار بودن....ای سزاوار ماندن.....
خودت را نشان دادی که نسیمی....که صبا را همیشه خوش خبری.....خودت را نشان دادی که آبی تر از آبی و لطیف تر از ابر های رها....
خودت را که می شود لایق تمام گذشتن ها خواندت...گذشتن از تمام گذشتنی ها...... گذشتن از نا گذشتنی ها.......خودت را نشان دادی که صمیمی تر از ستاره های یک خوشه ای....آنقدر به ماه نزدیکی که حرف از سال نوری گذشته ....حرف از سال که هیچ...حرف از نور هم گذشته.... تو به ماه آنقدر نزدیکی که از صمیمی هم گذشته .....
می خواهم از تو بگویم مثل قبل تر ها..... می خواهم بگویم...تو که......تو که.....
تو صدای مرطوب آب شده ای....تو بی کمی حتی کمی اغراق صدای تمام احساس ها شده ای......تو رو به روی آیینه ها پاک مانده ای....روشن تر از چشمه ها شده ای.....
تو گل شب بوی هزار فصل منی......تو اصل منی....... تو پرواز همیشه پرواز منی.....راز منی.......
تو از رقص برگ ها سبک بال تری....تو از روز و هفته و ماه ،سال تری.....تو میوه ای ،تازه ای ،کال تری ......تو آرام تر از سکوت منی.....تو صبور تر از سنگ صبور منی.......تو تا اینهمه حرف های منی.....تو تقدیم دلنوشته های منی......تو صاحب قلم و اشک های منی.......
تو فاش تر بگویم بهای جان منی....اصلا تو جان منی...........
تو روزگار سبز و سرخ و حتی تار منی...تو خودت را همیشه میزبان منی....سیر نمیشوم از اینکه می خواهم دوباره و چند بار دوباره تر بگویم......تو جان منی...........
و صدایی از دور ...
و صدایی آرام ...
من به مهمانی ِ چشمان ِ اساطیری ِ تو می آیم ...!
***
پرم از نغمه، سرود
پرم از حس غریب لب رود
پرم از حس عجیب
پرم از عطر نجیب یک " سیب "
من پر از احساسم
...
آسمان، سقف سرم
ابرها، همسفرم
و به قول سهراب:
"من پر از بال و پرم "
می روم تا برسم
به سرآغاز هبوط
به سرانجام سکوت
هیچ کس مانع ِ رفتن، نتواند که شدن
یک نفر گفت به من
قصه ی خوب " نماندن " ، " رفتن "
او به من گفت که:
" هرکس بنشیند، نرود
ظلمات ِ محض است! "
و من اما پرم از آیینه ...!
پس پر از خواستنم
آزمون های دشوار سپری شد ،
اکنون از سواحل حزن آوری که می اندیشیدیم درآنها از ملامت خواهیم مرد دوریم و از کرانه هایی که شادی و نشاط در آنها ممنوع بود دورتر
بیائید از اینکه آنها را شناخته ایم شادمان باشیم،
زیرا با گذشتن از آنها بدین جا نمی رسیدیم ،
برای رسیدن به نواحی سر به فلک کشیده طی کردن راه های دشوار ضروری است